چرا؟
سلام خدا
خداچراحرف آدمااینطورشده؟
همش نمک پاش شده برزخم ما…
خداچراتامایک لباسی بپوشیم همه منظورمی گیرن…
چراتایه کاری کنیم همه همان منظوری رو می گیرن که خودمی خواهن بگیرن؟!
نه همان منظوری که ما می خواهیم بگیرن..ها!چرا؟!
خداتوخود خوب میدانی که فقط برای رضای توسخنی به زبان نمی آورم…فقط برای توووو.
حرف های زیادی برای گفتن دارم خدای من ،خود نمی دانم چه اندازه
ولی سخن بسیاراست.
میدانی خدا خیلی تنها شدم ؟!خیلی..تقصیرمن است یاروزگاربی گناه !نمی دانم…
هرچه هست سعی می کنم درکت
کنم …بفهممت خالقم..ای تمام وجودم…
خدابامن قدم میزنی؟ازقدم زدن درپیاده رو تنهایی به شکوه امدم…بامن قدم بزن.!
دستم رادرفواره ی پرازمهردستان عطوفت محکم نگه دار…
مهربانانه نوازششان کن…!دوست دارم این رد پای قدم های تورا…..
دست پرمهرت راخدا برسرم می کشی؟سالها کسی نوازشم نکرده.!!!
سالهاکسی بامن قدم نزده…!
حرف هایم بسیارندوبرگ های روزگاربرای نوشتن حرفهایم کم..
دیگراین قلم بی انصاف هم به کم رنگی داردسو می برد.!
وقت نیزدراحوال عارفانه ی خوددرحال سیروسلوک تنهایی من است..!!
قصدترک مراکرده…
همه درفکرطرح بازیچه ایی برای تنهایی منن..
اخ ازدل تنهایم…دیگربایدرفت !!
به دریای تنهایی…
شمارا به خدا می سپارم ای مشتاقان نبود من..
خدا یارونگه دارشما ای نارفیقان….!!!!
بایدلبیک گفت به ندای انا بیت الوحده…